نکو داشتن. خوب داشتن: به لطف خویش خدایاروان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی. پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی. خوش است این پسر وقتش از روزگار الهی همه وقت او خوش بدار. سعدی. - دل خوش داشتن با کسی، دل یکی کردن: ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. (تاریخ بخارای نرشخی)
نکو داشتن. خوب داشتن: به لطف خویش خدایاروان او خوش دار بدان حیات بکن زین حیات خرسندش. سعدی. پیام دادم و گفتم بیا خوشم می دار جواب دادی و گفتی میا خوشم بی تو. سعدی. خوش است این پسر وقتش از روزگار الهی همه وقت او خوش بدار. سعدی. - دل خوش داشتن با کسی، دل یکی کردن: ولیکن ترا با خود شریک کردم در ملک باید که مرا یار باشی و دل با من خوش داری که هیچ بدگوی میان ما راه نیابد. (تاریخ بخارای نرشخی)
کنایه از شرم حضور داشتن. (از آنندراج). رودربایستی داشتن: کوبکو دربدر ز بس گردید گریه در پیش ناله رو دارد. کلیم (از آنندراج). ، سمج و مصرّ بودن. (ناظم الاطباء). گستاخ و بیشرم بودن. وقح و بی حیا بودن. رجوع به روشود: ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری باز دل میبری ازخلق عجب رو داری ! شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی. ، توجه داشتن. (آنندراج). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است. (آنندراج). - رو به چیزی داشتن، بسوی آن گراییدن: حاکم عادل، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. (مجالس سعدی). به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش. میرزا بیدل (از آنندراج). ، وجه و علت داشتن: لیکن از روی طعنۀ خصمان آمدن هیچ رو نمی دارد. خاقانی
کنایه از شرم حضور داشتن. (از آنندراج). رودربایستی داشتن: کوبکو دربدر ز بس گردید گریه در پیش ناله رو دارد. کلیم (از آنندراج). ، سمج و مصرّ بودن. (ناظم الاطباء). گستاخ و بیشرم بودن. وقح و بی حیا بودن. رجوع به روشود: ای که صد سلسله دل بسته به هر موداری باز دل میبری ازخلق عجب رو داری ! شاطرعباس قمی متخلص به صبوحی. ، توجه داشتن. (آنندراج). روی دیدن و روی نهادن و روی یافتن و روی آوردن و روی ماندن و روی بردن و روی کردن هم به همین معنی است. (آنندراج). - رو به چیزی داشتن، بسوی آن گراییدن: حاکم عادل، دیوار مستحکم است چون میل کند بدان که رو بخرابی دارد. (مجالس سعدی). به تاراج چمن رو داشت سروفتنه بالایش که از رنگ حناخون بهار افتاد در پایش. میرزا بیدل (از آنندراج). ، وجه و علت داشتن: لیکن از روی طعنۀ خصمان آمدن هیچ رو نمی دارد. خاقانی
بیم داشتن. ترس داشتن. وحشت داشتن. رعب داشتن، ضد رجا داشتن. مقابل امید داشتن: جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش من ندارم از کسی در دل نه خوف و نه رجا. ناصرخسرو
بیم داشتن. ترس داشتن. وحشت داشتن. رعب داشتن، ضد رجا داشتن. مقابل امید داشتن: جز بخشنودی و خشم ایزد و پیغمبرش من ندارم از کسی در دل نه خوف و نه رجا. ناصرخسرو
کف ّ نفس کردن. حفظ خود کردن. مواظب خود بودن. دم نزدن. بیخود سخن نگفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : اگر خود بدارند با خویشتن بزرگان که باشند از آن انجمن. فردوسی
کف ّ نفس کردن. حفظ خود کردن. مواظب خود بودن. دم نزدن. بیخود سخن نگفتن. (یادداشت بخط مؤلف) : اگر خود بدارند با خویشتن بزرگان که باشند از آن انجمن. فردوسی